سلام
سال نو مبارک
خانومی که شما باشین امسال آناشید جون شده بود مارکو پولو...پیتیکو پیتیکوپیتیکو.... از تهران تا گرگان، از گرگان تا رشت ، از رشت تا تهران ، از تهران تا دوباره همین تهران خونمون.
این عکس سال تحویلمه .... (خونه بابا بزرگم)
اون لک لک های چُلمنی که قرار بود منو ببرن پیش مامان و بابا وسط راه یهو خمیازه میکشن و آناشید کوچولو تِلپ میفته وسط یه جنگل بزرگ ...یه جنگل پر از حیوونای جورواجور از فنچ و بلبل و سهره بگیر تا شیر و گراز و برب (الان بابا پیداش میشه )
بابا : " بَرب نه بابائی بَبر "
نگفتم ! میدونستم ...اینجور موقعها انگار پر آتیش میزنی ... فوری میاد گیر میده.
داشتم میگفتم : یه روز دم دمای غروب توجنگل نشسته بودیم و با فنچا گپ میزدیم
که :!!!!...یهو!!!.... صدای خش خش اومد ... رنگ ازروی فنچا پرید ...من گفتم : زود قایم شین بینم چه خبره ؟
و راه افتادم به سمت صدا ... نمیترسم که من ...شیمکمو دادم جلو وبا شجاعت آسه آسه رفتم نزدیک صدا
یهو سر و کله ی یه آقای چاقالو پیدا شد.همینطوری راه میرفت و اینور و اونورو نگاه میکرد .انگار داشت دنبال یه چیزی میگشت...
رفتم بالای درخت که بهتر ببینمش
حالا باید بابا رو میترسوندم ......میخواستم حسابی ذوق مرگ بشه رفتم بالای درخت ... اون بالای بالا .... و از اون بالا یوهووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو......
مثه یه مورچه ی بالدار ......................................................هلپ پریدم توی بغل بابا .............
چه خاطراتی ... یادش بخیر ... چه غروب عاشقانه ای بود...
هـــــِِـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ... پیر شدیم رفت.
بابا : تو پیر شدی فنقل ؟!!!
!
!
!
باز سر وکله بابا پیدا شد ... بریم آقا ... بریم الان گیر بازار شروع میشه
بعداً نوشت : مسئولیت تحریف وقایع متوجه صاحب وبلاگ میباشد
سال نو مبارک
خانومی که شما باشین امسال آناشید جون شده بود مارکو پولو...پیتیکو پیتیکوپیتیکو.... از تهران تا گرگان، از گرگان تا رشت ، از رشت تا تهران ، از تهران تا دوباره همین تهران خونمون.
این عکس سال تحویلمه .... (خونه بابا بزرگم)
اما یه چیز مهمتر که فقط دوست جونام باید بدونن.... اینجاشو یواش مینویسم.... راستش من یه چیز جدید کفش!!!!! کردم .اگه گفتین چی ؟.....دوربین بابا .هییسسسس....یواااااااااش............ . بعدش از عکسائی که اون تو بود فهمیدم چطوری دختر بابا شدم ....
قضیه از این قرار بود که :
اون لک لک های چُلمنی که قرار بود منو ببرن پیش مامان و بابا وسط راه یهو خمیازه میکشن و آناشید کوچولو تِلپ میفته وسط یه جنگل بزرگ ...یه جنگل پر از حیوونای جورواجور از فنچ و بلبل و سهره بگیر تا شیر و گراز و برب (الان بابا پیداش میشه )
بابا : " بَرب نه بابائی بَبر "
نگفتم ! میدونستم ...اینجور موقعها انگار پر آتیش میزنی ... فوری میاد گیر میده.
داشتم میگفتم : یه روز دم دمای غروب توجنگل نشسته بودیم و با فنچا گپ میزدیم
که :!!!!...یهو!!!.... صدای خش خش اومد ... رنگ ازروی فنچا پرید ...من گفتم : زود قایم شین بینم چه خبره ؟
و راه افتادم به سمت صدا ... نمیترسم که من ...شیمکمو دادم جلو وبا شجاعت آسه آسه رفتم نزدیک صدا
یهو سر و کله ی یه آقای چاقالو پیدا شد.همینطوری راه میرفت و اینور و اونورو نگاه میکرد .انگار داشت دنبال یه چیزی میگشت...
رفتم بالای درخت که بهتر ببینمش
وا !!!!!!!!!! این چقدر شبیه بابائیه ......... اصلا خودشه ....ها!!!!!؟؟؟؟ یا نه ؟ ....آره خودشه ... آخ جووووووووووووون من پیدا شدم
حالا باید بابا رو میترسوندم ......میخواستم حسابی ذوق مرگ بشه رفتم بالای درخت ... اون بالای بالا .... و از اون بالا یوهووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو......
مثه یه مورچه ی بالدار ......................................................هلپ پریدم توی بغل بابا .............
چه خاطراتی ... یادش بخیر ... چه غروب عاشقانه ای بود...
هـــــِِـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ... پیر شدیم رفت.
بابا : تو پیر شدی فنقل ؟!!!
!
!
!
باز سر وکله بابا پیدا شد ... بریم آقا ... بریم الان گیر بازار شروع میشه
بعداً نوشت : مسئولیت تحریف وقایع متوجه صاحب وبلاگ میباشد
۱۶ نظر:
آناشيد جونم يادش بخير , چقدر مسافرت با تو حال داد.
و با تشكر از لك لكها كه تو رو به ما دادن
آناشيد زيبا و ماجراجو داستان اومدنت پيش مامان و باباخيلي جذاب و شيرين بود اميدوارم روزهاي خوب و خوشي در كنار مامان و باباي خوش ذوقت داششته باشي ، سال خوب و خوشي رو همرا با سلامتي و شادي برات آرزو ميكنم گلم
آناشيد خوشگلم خيلي عكسات ماه شدن. حسابي بهت خوش گذشته ها.از عكسات معلومه. من و پويا خيلي دوستت داريم. بوس بوس
خانم کوچولوی خوشگل چقدر شما ماشالا ناز حرف میزنی..من قربونت برم که انقدر بامزه ای...خیلی عکسات قشنگ بودن مخصوصا آنیکه از درخت رفتی بالا..سال نو هم مبارک انشاا... سال خوبی براتون باشه..شما که انقدر ماه حرف میزنی چرا دیر به دیر وبلاگتونو آپ میکنین؟؟؟
سلام آناشید خانوم خوشگل وای که چه عکسای خوشگلی انداختی
خیلی هم با مزه بود داستانت خوشحالم که بلاخره بابارو پیدا کردی فینگیلی
خیلی بلایی دختر
می بوسمت خوشگل خانوم
الهی آناشید عزیزم .
خیلی با نمکی با اون پرشت تو بغل بابایی . سالم باشی خاله .
به به چه عكسهاي خوشگلي ! هميشه به سفر آناشيد خانم !!! چقدر هم ماشاءالله آناشيد بزرگ تر شده چقدر هم خوب راه ميره !!!مامان مهربونش از طرف من ببوسش!
اناشید خوشگلم چقدر داستان اومدنت پیش مامان و بابا قشنگ و جذاب بود . چه عکسهای خوشگلی هم انداختی ورورجک.امیدوارم سال خوبی رو شروع کرده باشی. میبوسمت
آناشید نازم امیدوارم سالی پر از خوشی و سلامتی پیش رو داشته باشی. از خوندن داستان اومدنت پیش مامان و بابا کلی ذوق کردم. خیلی قشنگ بود.
متاسفانه نتونستم عکسای صورت ماهت رو ببینم عروسک خانم !!!
وای خاک بسرم زهره ترک شدم خاله آخه این چه پرشیه که کردی دیگه هیچ وقت اینطوری نپریا.... ولی خیلی داستان باحالی بود عکساتم خیلی قشنگن... من عاشق اون کلاهتم... میبوسمت!
سلام ماماني عزيز و آناشيد گل خوبين؟
دست مامان هنرمند درد نكنه چه عكساي قشنگي
روزت مبارك عزيزم. آناشيد خوشگلمو ببوس
روزت مبارك عزيزم. آناشيد خوشگلمو ببوس
سلام من فیروزه هستم.از بجه های نی نی سایت.از آشناییت خوش بختم.اکشب که وصال نداد ....تا فردا....
دخمل نازی دازی روشو ببوس
سلام من فیروزه هستم.از بجه های نی نی سایت.از آشناییت خوش بختم.اکشب که وصال نداد ....تا فردا....
دخمل نازی دازی روشو ببوس
سلام من فیروزه هستم.از بجه های نی نی سایت.از آشناییت خوش بختم.اکشب که وصال نداد ....تا فردا....
دخمل نازی دازی روشو ببوس
ارسال یک نظر