۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

28دی 87

سلام

حضورتون عرض کنم که

1- پنجشنبه مامانی برام تولد گرفته بود ... از صبحش انقده سرم شلوغ بود ..یه عالمه کار داشتم ... باید دوش میگرفتم و حاضر میشدم که برم آتلیه ... رفتم همونجائی که بیشتر دوست جونا اونجا عکس گرفته بودن ... یه چند تا عکس خوشگل با فیگور مکش مرگ ما گرفتم ... اون خانومه بنده خدا انقده برام ادا اطوار درآورد تا یه کوچولو بخندم براش ... منم چون نمیدونستم چه خبره هی تعجب میکردم ... هی میگفت بخند هی من تعجب میکردم .. هی جیغ میکشید هی من تعجب میکردم ... هی شکلک در میاورد من تعجب میکردم ... خلاصه نصف عکسام از اینا ! داره ..
بعدشم اومدم خونه و یه ریزه غذا خوردم و بازی ...............................ساعت 5/4 به زور لالا کردم و بعدش که بیدار شدم جشنمون داشت شروع میشد ... یه تاپ و دامن پوشیدم و منتظر موندم تا همه ی مهمونا برسن ...بعدم لباس عروسمو پوشیدم و .....................تولد تولد  تولدم مبارک ....مبارک مبارک ..............

عکسام هنوز حاضر نیست .. فعلا این چندتارو داشته باشین... بفیه اش که حاضر شد میام خدمتتون













سلام... من دوباره اومدم ... این عکس کیک تولدمه که همون اول 4 انگشتی از خجالتش دراومدم .....




دیگه دیگه .....آها

دو تا دندون دیگه هم درآوردم... با دوتای قبلی سرجمع میکنه بعبارت 4تا ... جاش هنوز رو دست مامان و بابام هست ...
سه تا کلمه جدید یاد گرفتم  : 1- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه  2- ایننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن (منضم به اشاره انگشت به سمت هرچیزی که کنجکاویمو تحریک کنه) 3- مننننننننننننننننننننننننننننننن (خودم)


یازده ماه ونیم راه افتادم و درست از روز 24 دی کاملا مستقل قدم میزنم واسه خودم ... سلاااااااااااااااااااام سوراخ سنبه ها و کمدهای کشف نشده خونه .آناشید داره میاد ... با پای خودش !!!!!!!!!!!!!!!!

دوباره میام واسه عکسای جدید